۱۳۹۹ بهمن ۷, سه‌شنبه

فیلم شیطان تمام وقت


امروز فیلم شیطان تمام وقت در ژانر تریلر به کارگردانی آنتونیو کامپوس محصول سال ۲۰۲۰ را دیدم. فضا و داستان فیلم، کلا مرا به یاد افغانستان انداخت. فیلم با صحنه ای از جنگ جهانی دوم شروع می شود. یکی از سربازان امریکایی به نام ویلارد راسل، یکی از گروهبان های امریکایی را که توسط ژاپنی ها به صلیب کشیده شده، می بیند. او با شلیک گلوله ای به گروهبان، به دردش پایان می دهد. پس از آن به خانه نزد مادرش برمی گردد. در مسیر خانه با دختری به نام شارلوت که پیش خدمت یک رستورانت است، آشنا شده و عاشق مهربانی او می شود. ویلارد وقتی به خانه برمی گردد به مادرش می گوید: عاشق دختری شده که حتی نامش را نمی داند. مادرش دختری به نام هلن را که والدینش را در جنگ از دست داده، به او معرفی کرده و انتظار دارد باهم عروسی کنند ولی ویلارد با شارلوت ازدواج و در شهر اوهایو ساکن می شود. 

هلن با کشیش کلیسا به نام روی ازدواج می کند. روزی روی با هلن به جنگل رفته و او را می کشد زیرا باور دارد که خدا به او قدرت زنده کردن مردگان را اعطا نموده ولی پس از کشتن هلن، پی می برد که نمی تواند او را زنده کند. روی در مسیر برگشت به خانه، با عکاسی به نام کارل و همسرش سندی ملاقات می کند. کارل و زنش، مردان در راه مانده را سوار اتوموبیلشان کرده و در راه به بهانه استراحت، توقف می نمایند. آنان قاتل های زنجیره ای هستند که مردان را مجبور به رابطه جنسی با سندی نموده، در حالی که کارل از آن ها هنگام رابطه عکس می گیرد و پس از آن، مسافران را می کشند. روی قبول نمی کند رابطه ای با سندی داشته و توسط کارل کشته می شود. 

کارل و سندی مثل شیرین گل و رحمت الله شوهرش هستند. به گزارش نیویورک تایمز، رحمت الله، شیرین گل را مجبور به روسپیگری و ایجاد رابطه با رانندگان تاکسی می نمود. پس از اینکه شیرین گل، کباب های آغشته به مواد را به خورد آنان می داد، شوهر، برادر شوهر و پسرش تاکسی های آنان را دزدیده و فروخته و رانندگان را به قتل رسانده و در حیاط خانه شان دفن می کردند. آن ها ۲۷ مرد را طی سال های ۲۰۰۱-۲۰۰۴ به قتل رساندند. 

ویلارد و شارلوت صاحب پسری به نام آروین می شوند. آروین، پسری خجالتی است که توسط دیگران مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. روزی پدرش با کتک زدن دو مردی که او را آزار داده بودند، به او یاد می دهد چه زمانی وقت مناسب برای انتقام گرفتن است؟ شارلوت به سرطان مبتلا می شود و ویلارد از پسرش آروین می خواهد تا با او به درگاه خدا برای سلامتی مادرش دعا کند. ولی خدا دعاهای هیچ یک از آن ها را قبول نمی کند. پس از اینکه ویلارد، سگ آروین را برای شفای همسرش قربانی می کند، شارلوت فوت می کند و ویلارد هم خودکشی می کند. پس از آن، رابطه آروین با خدا و کلیسا خدشه دار می شود.

آروین نزد مادربزرگش می رود که لنورا دختر هلن را به فرزندخواندگی گرفته است. آروین مثل یک برادر، همیشه مواظب لنورا است. لنورا نیز مورد آزار و اذیت پسران همکلاسیش قرار می گیرد ولی آروین کتکشان می زند و بهشان اخطار می دهد که به خواهرش نزدیک نشوند. لنورا هر روز سر قبر مادرش که در قبرستان نزدیک کلیسا آرمیده، می رود. یک روز بارانی، از قبرستان به کلیسا می رود و در آنجا کشیش جوانی که تازه آمده او را به خانه اش می رساند. کشیش که پرستون نام دارد، به لنورا می گوید: آیا تا به حال خود را به خدا آن گونه که او را آفریده، نشان داده است؟ سپس در حالی که دست لنورا را در دستش می گیرد، شروع به دعا نموده و می گوید: خدایا به لنورا قدرت بده تا خودش را به تو آن گونه که روز اول آفریدیش، نشان دهد. سپس به لنورا کمک می کند تا لباس هایش را درآورده و او را می بوسد. 

ماجراهای رابطه جنسی کشیش پرستون با لنورا که منجر به حاملگی او می شود، مرا یاد حرف های فیل ساویانو در فیلم افشاگر انداخت. فیل ساویانو به خبرنگاران بوستون گلوب می گوید: او در کودکی فقیر بود و کسی به او و خانواده ش توجهی نمی کرد ولی روزی یک کشیش که برای قشر فقیر زمان او، حکم خدا را داشت به او توجه و از او می خواهد تا با وی رابطه جنسی برقرار کند. فیل می گوید: چطور می توانید به خدا «نه» بگویید؟ لنورا، بوسه کشیش را در ذهن کودکانه ش نشانه ای از رحمت و لطف خدا قلمداد می کند و پس از آن به آروین می گوید: به تنهایی می تواند سر خاک مادرش رفته و به خانه برگردد. پس از اینکه لنورا به کشیش می گوید: از او حامله است، کشیش هر گونه رابطه خود با وی را منکر شده و او را فاحشه و فرزندش را حرام زاده می خواند. لنورا به خاطر جلوگیری از آبروریزی، خودکشی می کند.

زمانی که آروین از طریق کالبدشکافی پی به حامله بودن لنورا و رابطه کشیش با او می برد، کشیش را تحت تعقیب قرار داده و پس از کشتن او به طرف زادگاهش سفر می کند. آروین در راه، با کارل و سندی برمی خورد. زمانی که کارل قصد شلیک کردن به آروین دارد، او در دفاع از خود به سوی کارل و سندی شلیک کرده و هر دو را می کشد. بعدا آروین پی می برد که برادر سندی، کلانتر است. لی، در واقع همان پلیسی است که شب خودکشی پدر آروین به خانه آن ها رفته و با او صحبت می کند. لی، کلانتر و پلیس فاسدی است ولی آروین چیزی نمی داند. زمانی که لی در جنگل، قصد کشتن او را دارد، از خود دفاع کرده و لی را می کشد. آروین به لی می گوید: خواهر و شوهر خواهرش، آدم های خوبی نبوده و افراد زیادی را کشته اند از جمله سربازی که از جنگ ویتنام برگشته بود. 

در راه یک هیپی، آروین را سوار اتومبیلش می کند. به محض سوار شدن، احساس خستگی کرده و تلاش می کند در اتومبیل آن غریبه خوابش نبرد. بین خواب و بیداری،  در رویاهایش تصور می کند در آینده یا مثل پدرش ازدواج کرده یا به عنوان سرباز به جنگ ویتنام رفته است. زندگی آروین، مثل زندگی خیلی هاست که در افغانستان زندگی کرده یا می کنند. در یک شهر / کشور فاسد به چه کسی می توانی اعتماد کنی؟ یاد دخترانی می افتم که وقتی در صندلی کنار راننده می نشینند، نگرانند مبادا راننده ای که همسر و دخترش را در خانه کتک می زند، دست روی ران آنان بکشد؟ مبادا مردی که خواهرش را به خاطر چشم چرانی های پسر همسایه کشته، خودش را به تن آنان بمالد؟ دخترانی که مجبورند برای خواندن قرآن نزد مولوی های امثال کشیش پرستون و مولوی رشید در زندگینامه حمیرا قادری با عنوان رقص در مسجد بروند یا دخترانی که بین زندگی با پدری معتاد، فرار از خانه و به چنگ پلیسی افتادن که مادر، همسر، خواهر و دخترش را به روسپیگری واداشته، کدامیک را انتخاب می کنند؟ آن قاضی که به دختران و زنان می گوید: اگر با من بخوابید، حکم آزادیتان را صادر می کنم، خود و حکمش را خدا و حکم الهی می پندارد؟ می خواهد به دختران بگوید: خدا شما را آزاد کرد؟ 


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فیلم پندتنگ: چینی نازک وحدت و یگانگی

  فیلم مالزیایی دیستوپیایی پندتنگ یا مهاجران از شب 21 دسامبر سال جاری روی یوتیوب گذاشته شده است. این اولین فیلم مالزیایی است که با کمک مالی ...