۱۳۹۹ دی ۱۱, پنجشنبه

۷۶۱ روز زندگی پشت قفسه کتاب


آن ها ۸ نفر بودند که در اتاقی زندگی می کردند که تسهیلات منحصر به فردی برای بیجا شدگان داشت از جمله: «باز بودن در طول سال، رایگان بودن، رژیم غذایی کم چربی، آب جاری در حمام، مجاز نبودن فعالیت های تفریحی در خارج از خانه تا اطلاع ثانوی، تشویق ورزش های سبک بدون وسیله توسط مدیریت و آوازخوانی بعد از ساعت ۶ عصر». هیچ کس حق خروج از خانه نداشت، اعضا نمی توانستند برای خرید مواد غذایی یا پیاده روی از اقامتگاهشان خارج شوند. مجبور بودند با مواد غذایی جیره ای بسازند و بسوزند که جز سیب زمینی، کاهو، شکر، سریال صبحانه و روغن چیز دیگری نبود. دوستان آن ۸ نفر، به طور پنهانی تلاش می کردند تا دور از چشم دولت که سیستم جیره بندی غذا را وضع کرده بودند، برای آنان مواد غذایی بخرند و ببرند. تهیه سبزیجات کار واقعا سختی بود.
آنان اجازه باز کردن پنجره و تنفس هوای آزاد را هم نداشتند. حتی نمی توانستند از گوشه پرده پنجره به ساختمان های اطراف و خیابان روبروی محل اقامتشان نگاهی دزدکی بیاندازند. وقتی یکی از آن ها سرما می خورد، حتی حق سرفه کردن نداشت. موقع بیماری، حتی نمی توانستند به دکتر و کلینیک بروند. اگر لوله فاضلاب آشپزخانه بند می آمد، یا سیم های برق اتصالی می یافت یا چاه فاضلاب دستشویی پر می شد، خودشان نمی توانستند به تعمیرگاهی زنگ زده و کمک بخواهند. در طول ساعات کاری نمی بایست از جایشان تکان می خوردند و اگر نیاز به رفع حاجت داشتند، می بایست بدون رفت و آمد به دستشویی و همان جا که نشسته بودند، طوری رفع حاجت کنند که هیچ کس صدای ادرار آن ها را نشنود یا اگر می توانستند به دستشویی روند، اجازه فلش کردن دستشویی را نداشته و می بایست بوی متعفن دستشویی را تا ساعت ها تحمل می کردند.
اما آن ۸ نفر که بودند؟ یک خانواده ۴ نفری شامل پدر و مادر و دو خواهر، یک خانواده ۳ نفری شامل پدر و مادر و یک پسر و یک مرد تنها که در اتاقی زندگی می کردند که پشت یک قفسه کتاب قرار داشت. لابد خیال می کنید قصه این ۸ نفر سال ۲۰۲۰ در گوشه ای از دنیا که گرفتار قرنطینه و مقررات سفت و سخت آن بوده، اتفاق افتاده یا آن ۸ نفر آنقدر از ابتلا به ویروس کرونا می ترسیدند که جرات نمی کردند پا از خانه بیرون گذاشته یا دست به سوی فلش توالت ببرند. آن ۸ نفر ۷۶۱ روز در چند اتاق پشت قفسه کتاب به طور مخفیانه زندگی کردند. پس آن ۸ نفر از ترس کرونا خود را قرنطینه نکرده بودند. آری، آنان از ترس کرونا خود را قرنطینه نکرده بودند بلکه از ترس مرگ در کوره های آدم سوزی نازی ها خود را پنهان کرده بودند.
 

 
آن ۸ نفر، آنه فرانک و خانواده و دوستانش بودند. آنه فرانک ۱۳ ساله با اینکه می دانست نازی ها، یهودیان را در اتاق های گاز می کشند، همچنان به پایان جنگ، آزادی و رهایی از آن اتاق و نویسنده شدن امیدوار بود. او همان سال دفترچه ای به عنوان هدیه تولدش از طرف پدرش دریافت کرد و خاطرات ۷۶۱ روز زندگی پنهانی در اتاق محل کار پدرش که با قفسه کتابی مخفی شده بود، نوشت. او جوان ترین عضو آن گروه ۸ نفری بود و تلاش می کرد همه را با شوخی ها و آواز خواندن و رقص شاد نگه دارد.
آنه در فیلم خاطرات آنه فرانک محصول سال ۱۹۵۹ از خواهرش می خواهد تا با او برقصد. آنه می گوید: «اگر نرقصیم، رقص را فراموش خواهیم کرد». زمانی هم که دکتر دوسل به جمع آنان می پیوندد، به او می گوید: «سعی می کنیم خودمان را شاد نگه داریم». آنه در همان جا با پیتر، پسر خانواده ای که با آنان زندگی می کند قرار ملاقات می گذارد. لباس های زیبایش را می پوشد و به اتاقش می رود و اولین بوسه عشق را آنجا دریافت می کند. دوران پریود و بلوغ آنه نیز در آن مخفیگاه شروع می شود. او احساس مستقل بودن می کند و دلش می خواهد همه زنان مستقل و به آموزش و کار بیرون از خانه و مشارکت با مردان نقش داشته باشند.
 

 
آنه فرانک در خاطراتش به ما می گوید: علی رغم همه سختی هایی که در زندگی هست، باید شاد باشیم، امیدوار و قدردان خوشی های کوچک زندگی مثل دریافت شکلات در روز تولد، به رویاهای بزرگ فکر کنیم، با اعضای خانواده و دوستانمان مهربان باشیم و در وقت نیاز به آن ها کمک کنیم. فیلم های خاطرات آنه فرانک محصول سال ۱۹۵۹ به کارگردانی جورج استیونز و محصول سال ۲۰۰۹ به کارگردانی جان جونز از جمله فیلم های زیبایی هستند که براساس خاطرات آنه ساخته شده اند. او دوست داشت پس از جنگ نویسنده شود تا پس از مرگش با نوشته هایش زنده بماند. متاسفانه مخفی گاه وی و خانواده ش لو رفته و آنان به کمپ فرستاده می شوند. فقط پدر آنه فرانک زنده مانده و خاطرات دخترش را منتشر می کند.
 


اگر آنه زنده می ماند، حالا ۹۱ ساله می بود و در زمانه کرونایی می توانست مثل مت دیمون و کیت وینسلت بازیگران فیلم شیوع که مردم را به شستن دست ها و خانه ماندن تشویق کردند، به مردم بگوید: زندگی مخفیانه ۷۶۱ روزه آنان سخت تر از قرنطینه ناشی از کرونا بود ولی با این حال توانستند ۲ سال و ۱ ماه به طور مخفی زندگی و اوقات خود را با خواندن کتاب، شنیدن موسیقی، یادگیری زبان های خارجی، گوش دادن به اخبار، خاطره نویسی و امیدوار بودن به آمدن روزهای خوش سپری کنند.
 

 

۱۳۹۹ آذر ۲۰, پنجشنبه

فیلم سفر به مکان صفر

 "- چه آرزویی داری؟

- آرزو داشتم که هم دختر باشم، هم پسر

- چه اسمی دوست داری داشته باشی؟

- محمد نرگس"

دیالوگ فوق، قشنگ ترین و خنده دارترین دیالوگی بود که در فیلم  سفر به مکان صفر به  کارگردانی داوود هلمندی دیدم. دیالوگی که از لحاظ روحی آدم را یاد آنیما و آنیموس کارل یونگ می اندازد و از لحاظ بیولوژیکی یاد لیدی بوی ها. آنیما به ویژگی های زنانه در بخش ناهشیار مرد و آنیموس به ویژگی های مردانه در بخش ناهشیار زن گفته می شود. 

داوود هلمندی ضمن روایت زندگی خودش، با به تصویر کشیدن زندگی سایر مهاجران افغان در ایران و غرب، به مقایسه فرهنگ شرق و غرب می پردازد. 


فیلم پندتنگ: چینی نازک وحدت و یگانگی

  فیلم مالزیایی دیستوپیایی پندتنگ یا مهاجران از شب 21 دسامبر سال جاری روی یوتیوب گذاشته شده است. این اولین فیلم مالزیایی است که با کمک مالی ...